دانلود پایان نامه بررسی نقشهای نمادین در معماری هخامنشی (کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان) به همراه متن دفاعیه پایان نامه
چکیده
انسان موجودی اسطوره باور و نمادساز است. اسطوره آغاز «شدن» و نحوهی
«بودن» آدمی را بیان میکند و نماد زبان اسطوره و آیین در درازنای تاریخ
بوده است. در جهان بینی اسطورهای انسان خود و جهان را در هم میآمیزد تا
حضور خویش را در روند حیات به ثبوت برساند. معماری یکی از نمودگاههای چنین
آمیزشی است. در معماری دنیای باستان مفاهیم مینوی جلوهای زمینی مییافتند
و در زندگی واقعی بازتاب پیدا میکردند. هخامنشیان از جمله امپراتوریهای
شرقیاند که در گسترهی تاریخ شهرتی به سزا یافتند. نام آنها همواره
تداعی کنندهی بنای بزرگ تخت جمشید است. هخامنشیها فرهنگی تلفیقی و
معماریای ترکیبی دارند که رشتهی پیوند چنین فرهنگ و هنری روح پارسی و
حامی آن پادشاهان بودند. نگارههای نمادین تخت جمشید (و پاسارگاد و شوش)
در زمرهی مجهولات هنر پارسیاند و رمزگان فرهنگی عصر تلقی میشوند. تنوع و
در هم تنیدگی این نگارکندهها ناشی از سرچشمههای متفاوت فرهنگی آنهاست.
نقش مایههایی که درون مایهای چندگانه دارند: مصری، میان رودانی و
ایرانی. زمینهی ذهنی چنین گزینشی گزیده را باید در غنای فرهنگی تمدنهای
باستانی پیشین و رواج روح مدارای پارسی از یک سو و گریزناپذیر بودن ضرورت
اخذ و اقتباس سبکهای هنری از سوی دیگر دید. تخت جمشید شاهوارترین و
گزیدهترین یادگار هخامنشیان محل تلاقی تمدنهای عصر محسوب میشود و این
بنای فاخر نظمی نمادین از دنیای باستان را در خود ماندگار کرده که در
پلکان آپادانا نمودار گشته است. شاهوارترین نگاره نمادین در هیئت انسانی
بالدار نمود مییابد. این نماد شخصیتی رَبّانی و گشادهرو با چهرهای
مُوَقِر و موی فِر را نشان میدهد که نور فرّهی از سیمای شاهانهاش ساطع
میگردد و همچون پیر روشن رأیی است که حمایت خود از پادشاهان را با دستی
افراشته و حلقهی مشروعیت اعلام میکند. این نماد فرّ کیانی (شاهی)
ایرانیان باستان است.
پیش گفتار
یکی از جلوههای جذاب تمدن ایران باستان
بنای بزرگ تخت جمشید است. این بنا آمیزهای از هنر معماری ملل تحت حکومت
هخامنشیان را به نمایش میگذارد که در آن چیرگی با روح پارسی است. نقشهای
نمادین در معماری هخامنشی بهم فشرده و در هم تافتهاند و برجنبه مینوی و
آیینی بناها صحه مینهند. سخن گفتن از معماری مذکور و نگارههای شگفت و
شگرف آن دقت بسیار، دانش وسیع، وسعت نظر و انرژی فراوان میخواهد.
در
پروراندن و پیش کشیدن ایدهها و تبیین موضوعات مختلف خود را وامدار بسیاری
از دانش پژوهان میدانم. دین من به آنان بیش از آن است که با ثبت نام
آنها در اینجا جبران شود. در آغاز مایلم از جناب آقای دکتر اردشیر
خدادادیان که از روزهای آغاز تحصیلم در رشتهی تاریخ تا کنون همواره از
سخنان سنجیده و مطالب ارزنده و آموزندهاش بهره بردم و در محضرشان دانشجویی
و دانشافزایی تمرین کردم و کار مرا قرین موفقیت کردند، سپاس به جای
آورم. جناب استاد با پذیرش راهنمایی این رساله بیش از پیش مرا وامدار خویش
ساختند. از جناب آقای دکتر رضا شعبانی استاد ممتاز گروه نیز که مشاوره
این پایاننامه را پذیرفتند، سپاسگزارم. گمان میکنم از خوششانسی و
اقبال بلند من است که در محضر استاد شعبانی شاگردی کردم. همچنین از جناب
آقای دکتر جمشید آزادگان که مرا رهین منت خویش کردند و داوری این رساله را
قبول نمودند، سپاس بیپایان دارم. دین من به استادان که هرگاه علاقهام
دچار افول میشد، مرا تشویق و ترغیب میکردند، بیشتر از آن است که در
جملاتی بگنجد. در اینجا به جا و سزاست یادآور شوم که اگر در این پایان
نامه نکتهای یا حسنی هست از آن استادانی است که نگارنده را راهنما و
راهبر بودند و کاستیهای کار که شاید فراوان هم باشد، بر عهدهی من است.
از مساعدتها و کمکهای دوست عزیزم جناب آقای مهرداد ملکزاده پژوهشگر کوشا
و توانای سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور هم قدردانی میکنم. ایشان
در زدودن کاستیها و عقاید خشک و نارس من نقش بهسزایی داشتند. دین من به
او و محبت بیدریغشان بیش از آن است که گفته شد. در اینجا برای گریز از
اطاله کلام تنها به ذکر نام استادان و دانشپژوهانی که نگارنده را در این
امر یاری کردند، اکتفا میکنم.
پروفسور خانم هایده ماری کُخ (دانشگاه
ماربورگ آلمان)، دکتر ژاله آموزگار (دانشگاه تهران)، دکتر ابوالقاسم
اسماعیلپور (دانشگاه شهید بهشتی)، دکتر منوچهر صانعی (دانشگاه شهید
بهشتی)، دکتر علی بیگدلی (مدیر گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی)، دکتر
پرویز ورجاوند (دانشگاه تهران)، دکتر ابوالفضل خطیبی (فرهنگستان زبان و
ادب فارسی)، دکتر فرزان سجودی (دانشگاه هنر)، مهرداد قدرت دیزجی (دانشجوی
دکتری تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران و مدرس دانشگاه ارومیه)، شهرام
جلیلیان (دانشجوی دکتری دانشگاه تهران و مدرس دانشگاه جندیشاپور اهواز)،
خانم سونیا شیدرنگ (موزهی ملی ایران، مرکز پژوهشهای هخامنشی)، شاهرخ
رزمجو (موزهی ملی ایران، مرکز پژوهشهای هخامنشی)، لیلا شاهبختی همکلاسی
خوبم (وزارت کشور)، ناصر نوروززاده چگینی (سازمان میراث فرهنگی)، آقای
علیمحمدی (کارشناس کتابخانه گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران)
خانم شیرخدایی و آقای عباسی (کتابداران کتابخانه موزهی ملی ایران باستان)
و... امیدوارم آنان که نامشان را از قلم انداختهام مرا مورد عفو قرار
دهند.
بخش یکم:
پیشینه هخامنشیها
سرزمینی که امروزه به نام «ایران» شهرت دارد، نام خود را از قوم «آریایی»
گرفته است. برای بررسی تاریخ این سرزمین کهن سال و آن قوم تاریخساز ضرورت
دارد به گذشتههای دور بنگریم. موقعیت دقیق جغرافیایی نجد ایران را
نمیتوان ترسیم نمود با این حال سرزمین پهناوری که از رشته کوههای زاگرس در
غرب تا فلات پامیر در شرق گسترش دارد و از دیرباز زیستگاه انسانها بوده
است را «نجد ایران» نامیده اند. گویا نخستین سکونتهای روستایی در
دامنههای حاصلخیز کوههای زاگرس شکل یافته و به تدریج سایر مناطق فلات را
دربر گرفته است. پیش از این که به مهاجرت آریاییان به آسیای غربی
بپردازیم، ضرورت دارد نگاهی هرچند گذرا به پیشینه نجد ایران و اقوامی که
در آن میزیستند بیندازیم و آنگاه سیر کوچ آریاییان را تا هنگامی که فلات
ایران در دورهی مادان به عنوان سرزمینی سترگ با دولتی نیرومند وارد دوران
تاریخی شد، پیبگیریم. سخن گفتن از ساکنان سرزمین ایران قبل از آریاییها
بدون پرداختن به تمدنهای کهن میان رودان و پیوندهای این دو سرزمین کاری
ناقص است. به همین خاطر در خلال بحث به تاریخ بینالنهرین هم توجه میشود.
نخستین زیستگاههای انسان در درّههای سرسبز شکل گرفته است. زیرا بشر را
قادر به شکار در کوهها و بعد کشاورزی در دامنهها میکرد. گذر از زندگی
متکی بر شکار و گردآوری دانه، میوه و سبزی و رسیدن به مرحلهی کشت دانهها و
پرورش حیوانات و اهلی کردن آنها و تولید خوراک مقدمهی ورود به تمدن و
شهرنشینی در آسیای غربی بود که از آن با عنوان «انقلاب نوسنگی» یاد میشود.
در نجد ایران خشک شدن روز افزون درهها که معلول پیشرفت دورهی بیآبی
بوده سبب دگرگونی ژرفی در شرایط زندگانی انسانها شده است. به عقیده رومن
گیرشمن باستانشناس فرانسوی کهنترین محل سکونت انسان در ایران در دشت
سیلک(1) (در نزدیکی کاشان) بوده، زیرا نشانههایی از زندگی یکجانشینی (با
سه فعالیت شکار، کشاورزی و ساختن ابزار) در خود نگه میداشت. سیلک با
تمدنهای میان رودان ارتباط فرهنگی و تجاری داشته است. میدانیم دشتها در
تاثیرگذاری و تاثیرپذیری از تمدنهای دیگر از مردمان ساکن کوهستان پیش
قدمتر بودند و با آنها زود پیوند مییافتند.
از دیگر نواحی تمدنی در
نجد ایران میتوان از شهر سوخته زابل، تپه حصار دامغان، تپه شداد کرمان،
مارلیک گیلان، گیان نهاوند و از همه مهمتر تمدن عیلام(2) در جنوب غربی
ایران کنونی نام برد که بیش از دو هزار سال سابقه تمدنی دارد و تاریخ آن
به مرکزیت شهر شوش در پیوند با تمدنهای بینالنهرین فهمپذیر است.
به
هر روی غیر از عیلامیان پیش از مهاجرت آریاییها اقوام گوناگونی در ایران
میزیستند که پرداختن به تمام آنها در اینجا موضوعیت ندارد. از این رو
تنها به نام برخی اشاره میشود این اقوام پراکنده عبارتند از: گوتیها و
لولوبیها در غرب ایران، آماردها و تپوریها در شمال، کاسیها در جنوب
غربی، کادوسیان در کوههای البرز تا دریای خزر و ماننایان در نزدیکی دریاچه
ارومیه. بعضی از این اقوام قدرتمند بودند و حتی پا را از فلات ایران
فراتر گذاشتند. نمونه آنها گوتیانند که در سالنامههای بابلی، به تعرض
ایشان به بابل اشاره شده است. گوتیان دولت اکد (آگاد) را برانداختند و در
مقابل سومریان واکنش نشان دادند و در نهایت حمورابی (1750-1792ق.م)
نامیترین پادشاه بابل به قدرت رسید و حکومت متمرکز و نیرومندی تشکیل داد.
امپراتوری بابل پس از حمورابی بدست هیتیها برافتاد و آنها مدتها بر بابل
حکومت کردند. بحث تاریخ میان رودان را همینجا ناتمام میگذاریم و به قوم
مهاجر هند و اروپایی میپردازیم.
هند و اروپاییان
هند و اروپاییان اقوامی بودند که
از هزاره چهارم ق.م از موطن خود برای دستیابی به زندگی و منابع بهتر به
سرزمینهای دیگر کوچیدند. مورخان با تکیه بر متون اساطیری و دادههای
باستانشناسی دربارهی خاستگاه نخستین آنها تلاش فراوان کردند که حاصل آن
ارائهی چند فرضیه در این خصوص است. انگیزه و پایهریزی چنین فرضیههایی
در آغاز جنبهی «نژادگرایی» و سپس «ملیگرایی» داشت. در این رساله نگارنده
اصطلاح «هند و اروپایی» را در حیطهی زبانشناسی بهکار میبرد. بنابراین
معنای علمی از آن افاده میکند.
تلاش باستانشناسان برای تعیین
خاستگاه هند و اروپاییان به اندازه تکاپوی زبانشناسان موفق نبوده است.
زیرا ایشان هم بر منابع مکتوب اتکاء داشتند وهم زودتر از باستانشناسان به
این موضوع پرداختند. «در سال 1813 توماس یانگ انگلیس واژهی «هند و
اروپایی» را بر زبانهایی که بین اروپا و آسیایغربی پراکنده شده بود و
قرابت زبان شناختی دارند برگزید .» اما مناقشه دربارهی موطن اولیه این
اقوام ادامه یافت. دارمستتر انگلیسی(3) سکونتگاه آنها را جنوب روسیه و
آسیای میانه میدانست. فرضیههای دیگر نیز مطرح شد ولی مدرکی در درستی و
تایید آنها وجود نداشت. «بالاخره در سال 1890 اتوشرادر، زبانشناس آلمانی،
استپهای جنوب روسیه را، از اروپای شرقی تا آسیای میانه، برای موطن اقوام
هند و اروپایی پیشنهاد کرد که تا به امروز نیز تقریباً معتبر مانده است
.»
هند و اروپاییان پس از مهاجرت به دستههای متعدد تقسیم شدند و گروهی
به سوی مرزهای شرقی و جنوبی قاره اروپا سرازیر شده و در این قاره به ویژه
در کشور کنونی آلمان و یونان استقرار یافتند. دستهی دیگر به سمت
سرزمینهای جنوبی به راه افتادند که آنها را «آریایی» مینامند. آریاییها
خود به دو گروه عمده تقسیم شدند. دستهای وارد سرزمین هندوستان شده و به
تدریج بر بومیان چیرگی پیدا کردند و دستهی دیگر به سوی مرزهای غربی
رهسپار گشته و از دو سمت دریای خزر وارد سرزمینی شدند که بعدها به نام
ایشان «ایران» نام گرفت. اقوامی که به هند و ایران مهاجرت کردند به «هند و
ایرانی» نیز شهرت یافتند. «کهنترین متنی که در آن اشارهای به اقوام
آریایی ]هند و ایرانی[ شده ریگودا، متن سانسکریت هندی است که زبانشناسان
قدمت آن را به نیمهی هزارهی دوم ق.م نسبت میدهند .» در اوستا نیز از
واژهی «آریا» برای نامیدن قومی یاد شده است. آریایی تقریباً به معنی
«اشراف یا سالار» میباشد و نامی است که به همهی مردمی که به گویش یا
زبانهای شرقی هند و اروپایی سخن میگفتند، اطلاق میگشت. نام سرزمین
آریاییان در اوستا «ائیر یا نم وئجه» (Airiianem Vaejah) است و ریخت پهلوی
آن «اران وز» (Eran-vez) یا «اران وژ» (Eran-v?) و به فارسی نوین «ایران
ویج» (Eran-vi?) میباشد. بنابراین اوستا کهنترین ردپای ایرانیان باستان
را در سرزمینهای پیرامون نجد ایران همچون دورنمایی یک «بهشت گمشده» آریایی
در خاطرهی خویش ضبط و برای تاریخ به ارمغان گذاشته است که تبلور آن را
در «ایران ویج» مییابیم.
واژهی ایران ویج از دو بخش تشکیل شده است:
ایران و ویج. ویج به معنای «تخمه و نژاد» است و ایران به معنای «آریایی»
پس معنای این عبارت «نژاد ایرانیان» میشود. دروندیداد اوستا از پادشاهی
به نام جمشید که فرمانروای مشترک هند و ایرانیان بوده یاد شده است. وی
شخصیتی هند و ایرانی دارد و در هند نخستین کسی از بیمرگان به شمار میآید
که مرگ را برگزید. جمشید (در سنت هندی یمه) «سرور دنیای در گذشتگان
میشود.» او با یاری گرفتن از سپندارمذ و هدایت اورمزد در سه نوبت زمین را
بزرگ میکند تا فضای فراخی برای زندگی انسانها و حیوانات فراهم آید و
چراگاهها فزونی گیرد. برای به جای آوردن چنین کاری اهورا مزدا حلقهی زرین
و تازیانه زرنشان را به عنوان نشان پادشاهی به او میبخشد و بدینگونه
جمشید برجهان سروری پیدا میکند. عصر زرین تاریخ اساطیری ایران زمان
فرمانروایی جمشید است. زیرا آرامش، نعمت، آبادانی و خوشبختی حاکم میباشد و
خبری از پیری و مرگ در میان نیست. اما ناگهان مردمان گرفتار زمستان
هراسانگیزی میشوند. از این پس اوستا ایران ویج را سرزمین معرفی میکند
که «بسیار سرد» و «قلب زمستان» است. دربارهی جغرافیای ایران ویج اختلاف
نظر وجود دارد. دارمستتر ایرانویج را اقلیم کنونی آذربایجان و اران
میداند. این فرضیه را پسوند «ویج» تقویت میکند. زیرا این پسوند به معنای
«منتهیالیه» و «بیخ» هم آمده و به صورت قید مکان و قید زمان میباشد و
توصیفی که اوستا از زمستان طولانی و سرد ایران ویج میکند شباهت بسیار به
ویژگیهای آب و هوای خطه آذربایجان دارد. فرضیه دوم خاور ایران و آسیای
میانه را جغرافیای ایران ویج میداند. بنابراین فرضیه موطن آریاییان(4) را
میتوان از شمال کوههای هند و کش و حوالی دریاچهی آرال (خوارزم) و
پیرامون رودهای آمودریا (جیحون) و سیر دریا (سیحون) تا شمال خاوری
افغانستان امروزی تصور کرد. به هر روی عصر زرین اساطیری ایران گویا در
پیرامون همین خوارزم سپری شده است. دوران جمشید پیشدادی مانند تصویر یک
لذت بیدغدغه بود که دیگر انسان هرگز به آن باز نمیگردد.
به نظر
میرسد که آریاییان مهاجر از هزارهی دوم ق.م از ایران ویج که به معنای
پهنهی ایران نیز میباشد به تدریج وارد نجد ایران شدند. نجدی که از شمال
به کوههای قفقاز و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان ختم میشود.
دربارهی مسیر کوچ آریاییها و چگونگی ورود ایشان به ایران همچون تعیین
سکونتگاه آنها دیدگاهها متفاوتند. با این وجود میتوان گفت ورود آریاییان
به آسیای غربی در حدود سدهی چهاردهم ق.م رخ داده و استقرار تدریجی آنها
در آسیای کوچک (هیتیها و میتانیها) در درههای سرسبز کوههای زاگرس از
این تاریخ به عقبتر نمیرود.
علل و انگیزه مهاجرت آریاییها
با ورود آریاییهای
کوچیده به فلات ایران که با زد و خورد با بومیان همراه بود، حق زیستن از
ایشان سلب شد و به تدریج هم آنها یا از میان رفتند و یا در روند «آریایی
کردن» سرزمین خویش مستحیل شدند. عامل برتری آریاییان بر بومیان استفاده از
ابزارهای آهنی، اتکاء به اسبان تیزرو و گردونه و نیز روحیه سلحشوری و
چابکی ایشان بوده است. اما انگیزه و علل روی آوردن آریاییها به
سرزمینهای دیگر چه بود؟ پاسخ روشنی به این پرسش نمیتوان داد. زیرا تاریخ
آریاییان آمیخته با اساطیر است و از همین روی تاریخ مستند (واقعی) آنها
در مرز اسطوره و تاریخ قرار دارد. آنچه به این آمیختگی افزوده است خدای
نامه «خوتای» (xwatay) یا «خوذای» (xawzay نامک) ساسانی است که در شاهنامه
فردوسی صلابت و شکوه یافته است. ولی یافتههای باستانشناسی اندکی موضوع
را از ابهام اسطوره بدر آورده و پرتوی برآن افکنده است.
سبب اصلی کوچ
اقوام هند و اروپایی و سپس شاخهی «هند و ایرانی» (آریایی) به سرزمینهای
جنوبی شرایط سخت و دشواری بود که آنها با آن روبهرو شدند. به سخن دیگر
علت عمده کوچ گستردهی آریاییها به «انگیزههای اقتصادی» و «مسائل
معیشتی» باز میگردد. افزون بر این عامل بنیادی «شرایط نامساعد اقلیمی و
بدی آب و هوا از جمله افزایش روزافزون برودت هوا و به دنبال آن یخبندانهای
دیرپا را میتوان از دیگر دلایل مهاجرت» تلقی کرد. درباره زمان مهاجرت
آریاها باستانشناسان گمان میکنند که این کوچ بزرگ و اجباری میباید میان
هزاره سوم تا آغاز هزاره یکم ق.م رخ داده باشد. مهاجرتی کند و پراکنده که
پهنهی عظیمی را از هندوستان تا اروپا دربر میگرفت. ورود آریاییها به
فلات ایران به تدریج سبب شد تمدن انسان پیش از تاریخ که از غارهای خود در
کوهها فرود آمده بود و کشاورزی، پرورش حیوانات، استخراج فلزات و فن ساختن
ظروف منقوش را آموخته بود، بسط و گسترش یابد و در عصر پارسی به اوج برسد.
از این رو اسکان آریاییها در ایران حادثهای بس مهمی است. با استقرار
امنیت و تشکیل دولت آریایی تمایل به تسلط مردمان تمدنهای میان رودانی هم
احساس میشد و این تسلط به منصهی ظهور هم رسید.
آریاییها در ایران
پس از کوچیدن آریاییها و ورود
آنها به ایران این سرزمین «ایران» نام گرفت. نجد ایران قبل از این رخ داد
نام یگانهای نداشته ولی هرتسفلد باستانشناس آلمانی به سبب وسعت قلمرو و
میزان قدرت قوم کاسپین این بخش از آسیای غربی را «سرزمین کاسپی» نام
نهاده است. بهر حال از جلمه گروههای آریایی که در درههای حاصلخیز زاگرس
سکنی گزیدند مادها (در مرکز و غرب)، پارسها (در جنوب غرب) و پاتها (در
شمال شرق) بودند. نخستین اشاره تاریخی به نام این اقوام به شلمنصر سوم
آشوری(5) به سال 843 ق.م برمیگردد. وی در کتیبهی خود به حضور پارسیان در
سرزمینی به نام پارسوا، در زاگرس غربی اشاره میکند و در سال 836 ق.م از
مردم ماد نام میبرد. در سنگ نوشتههای آشوری از قوم پارس با نامهای
«پارزوا» و یا «پارسوا» یاد میشود که به تدریج ریخت «پارسه» برخود
میگیرد و از مادها به شکل «آمادای»(6) ذکر به میان میآید . پاسها در
آغاز در کرانه باختری دریاچهای ارومیه زندگی می کرند و سپس به نزدیکی
کرمانشاه و یا پیرامون مسجد سلیمان کنونی مهاجرت کردند و همسایه عیلام
شدند و در انشان (تپه ملیان) استقرار یافتند. پیش از پرداختن به شکلگیری
حکومت توسط پارسیها نگاهی گذرا به تاریخ آسیای غربی در آستانهی ورود
پاسها به منازعات ضروری به نظر میرسد. به هنگام ورود پارسها به این
منطقه، دوران تاریخی از چندین هزار سال پیش آغاز شده بود. با وجود ناروشن
بودن زندگی اقوام ساکن ایران، حیات مردمان بینالنهرین در پرتوگل نوشتهها و
سنگ نگارهها در روشنایی تاریخ قرار دارد و اسامی که از اقوام بومی ایران
برجای مانده از طریق همین اسناد میان رودانی بدست ما رسیده است. اقوامی
که گاهی به تمدنهای همجوار هجوم بردهاند در اسناد بابلی از گروهی به نام
کاسیها «یاد شده که از نجد ایران وارد بینالنهرین شدند و چندین سده بر
بابل چیره» گشتند. بحث از تاریخ تمدنهای فوق دامن گستر است و برای گریز از
درازگویی نقطهی آغاز کار را آشوریان قرار میدهیم.
آشوریان از سده
هیجدهم ق.م تاریخ خود را در شمال بینالنهرین آغاز کردند و تا سال 606/
612ق.م که بدست مادها و بابلیها برافتادند سه مرحله متفاوت (آشور قدیم،
آشور میانه و آشور جدید) را از سرگذراندند. شهرت آنها بیشتر به دو علت
است: یکی جنگاوری و دیگری علاقه به معماری. آنها در کشتار دشمنان تردید به
خود راه نمیدادند. پادشاهان آشوری در فتحنامههای خویش به قتل عام مردم
شهرها، پوست کندن و مثله نمودن دشمنان خویش میبالند. آشور با نی پال،
بازپسین پادشاه بزرگ آشور که شهر شوش را گرفت و عیلام را برانداخت به به
ارابه بستن پادشاه عیلام افتخار میکند و میگوید بر سرزمین عیلام نمک
پاشید. به گونهای که دیگر صدای پرنده و خزندهای به گوش نمیرسید. این
نیروی جنگی پس از تازشهای فراوان رو به تباهی نهاد و «پس از مرگ آشور با
نیپال، در سال 612 ق.م که تاریخ مهمی است پایتخت آشور بدست مادها افتاد و
بابلیان دیگر نام کلدیان گرفتند.» در ارزیابی تاریخ آشور نمیتوان آرامش و
رونق بازرگانی و بنای ساختمانهای بزرگ و ایجاد وسایل آبیاری که به
واسطهی سیطرهی آنها پدید آمده بود، نادیده انگاشت. هرچند حکومت آنها
«ارتش سالار»(7) بود و اقدامات نظامی پادشاهان تعبیری از شرارت نهاد
انسانی را آشکار میکند.
برافتادن حکومت آشوریان بدست مادها به
فرماندهی هوخشتره و با کمک بابلیان، مادان را در نجد ایران به قدرتی عظیم
رساند. تختگاه آنها همدان (هگمتانه) بود و در عصر پادشاهی هوخشتره قلمرو
آنها به بیشترین حد رسید. سازماندهی نظام پادشاهی در ایران و زمینه آماده
کردن برای قدرتیابی پارسها از نکات برجسته تاریخ مادهاست. آنها همهی
تجربهی سیاسی و حکومت داری خویش را به پارسیان واگذار نمودند.
اما
این واگذاری به معنای خلع کامل آنها نبود، بلکه دومین جایگاه را در قدرت
تازه به خود اختصاص دادند. بهرحال به سبب نبود مدارک نوشتاری و انجام
نگرفتن کاوشهای باستان شناسی در محلهایی که منسوب به مادستان است، مسئله
قلمرو و سیمای سیاسی و فرهنگی اجتماعی مادها هنوز در هالهای از ابهام قرار
دارد. در بحبوحه و بحران آشور و عیلام پارسی ها به رهبری هخامنشی (ح
700ق.م) در نزدیکی مرزهای دولت عیلام سکونت گزیدند. سپس چیش پیش پسر هخامنش
نام «شاه انشان» را برخود نهاد و خراج گذار فرورتیش مادی شد. شاه انشان
به هنگام مرگ بر دو ناحیه جداگانه فرمان میراند: یکی زاد بومش انشان و
دیگری سرزمین نو یافتهی پارس، میراث او به پسرانش ـ آریارمن و کورش ـ
رسید. آریارمن در پارس و کوروش در انشان مستقر شدند. کورش با آشوریان از
در صلح درآمد و فرمانروایی آریارمن بدست هوخشتره مادی برافتاد و جانشینان
وی ـ ارشام و ویشتاسپ ـ از عنوان شاه محروم گشتند. زمامداری پارسیان به
هنگام نزاع آشور و ماد و بابل در دست کمبوجیه یکم (ح 559-600 ق.م) بود که
عنوان «شاه شهرانشاه» را برای خود باصلاح دید مادها نگه داشته بود. این در
حالی که بخش عظم فلات ایران در دست مادان قرار داشت.
پارسیها با
مادها منشأ نژادی (و به احتمال بسیار زبانی) داشتند. شباهت بسیار این دو
گروه قومی موجب شد که مورخان یونانی تفاوت فاحشی بین آنها نبینند و حکومت
هخامنشیها را استمرار حکومت مادان تلقی کنند. ازدواج کمبوجیه یکم با دختر
استیاگ (ایشتوویگو، اژدهاک)، واپسین پادشاه مادان سبب بالا گرفتن بخت و
اقبال خاندان هخامنش شد. «این ازدواج اهمیت شعبهی خاندان هخامنشی و فروغ
دو دولت متحد را در تحت لوای یک تاج و تخت نشان میدهد. » حاصل ازدواج
کمبوجیه پارسی و ماندانا مادی تولد کورش دوم (بزرگ) است که حکومت
هخامنشیان را بنیان نهاد و جهانی کرد.
هخامنشیها بیشتر بر
«پارسیبودن» خود تأکید میکردند تا «آریایی بودن» و پارسی بودن آنها دو
وجه داشت: یک وجه آن منسوب بودن به دودمان هخامنش که از نجیبترین خاندان
قبیلهای پاسارگاد و در مرحلهی بعد «پارسها» بود و وجه دوم «احساس»
پارسی بودن «یعنی به ایران جنوب غربی تعلق داشتن» صفتی بود که در سراسر
حکومت هخامنشیها استمرار یافت. امپراتوری پارس نخستین حکومت جهانی در نجد
ایران است و دولت مادها پیش درآمد حکومت آنها تلقی میگردد و با ظهور و
صعود پارسها به قدرت «خاور نزدیک وارد مرحلهی تازهای از تاریخ گردید. »
که از جهات مختلف با ادوار پیشین متفاوت مینمود. ورود آنها به صحنهی
حوادث جهانی روزی است که «بیانیهی کوروش بر روی استوانهی معروف او در
بابل در معرض مطالعه و تماشای مردم گوناگون آن شهر بینالمللی دنیای
باستان» قرار گرفت. و پارسیان را از گوشهی کوچکی از آسیای غربی وارد
«تاریخ جهانی» کرد. تفکر جهانی داشتن آنها بیش از هر چیز و در اثر درخشان
وبی بدیل تخت جمشید به شکل باشکوهی به منصهی ظهور رسیده است.
فهرست مطالب
عنوان صفحه
پیشگفتار 4
دیباچه 5
سخنی دربارهی منابع 14
بخش یکم: پیشینهی هخامنشیها 23
1ـ هند و اروپاییان 25
2ـ علل و انگیزه مهاجرت آریاییها 28
3ـ آریاییها در ایران 29
بخش دوم: پادشاهی هخامنشیان 33
1ـ کورش 34
2ـ خط مشی دینی کورش 36
3ـ داریوش 39
4ـ خشایارشاه 46
5ـ فرجام هخامنشیان 49
بخش سوم: شکلگیری معماری هخامنشی 54
1ـ پاسارگاد 57
2ـ آرامگاه کورش 60
3ـ شوش 62
4ـ تخت جمشید 65
بخش چهارم: نقش برجستههای تخت جمشید 71
1ـ بخشهای برجستهی تخت جمشید 73
2ـ نقوش پلکان آپادانا 74
3ـ نقوش سایر کاخها 80
4ـ نقوش آپادانا و جشن آغاز سال نو 83
بخش پنجم: نقشهای نمادین در آثار و اشیاء ایران پیش از هخامنشیان 88
1ـ نماد و نمادگرایی 89
2ـ سفالینههای شوش و سیلک 92
3ـ گنجینهی زیویه و جام زرین حسنلو 96
4ـ مفرغهای لرستان 98
5ـ نقش و نگارهها در آثار منسوب به مادها 105
بخش ششم: نقش برجستههای نمادین در پاسارگاد و شوش 109
1ـ انسان بالدار پاسارگاد 111
2ـ هویت نگاره پاسارگاد 115
3ـ نگارههای نمادین شوش 119
بخش هفتم: نقشهای نمادین تخت جمشید 123
1ـ پیکار شیر و گاو 127
2ـ پیکار شاه و شیر 133
3ـ گاوان بالدار انسان سر 138
4ـ باغ پر درخت نمادین 146
بخش هشتم: اهورامزدا، فروهر و فرّ در کیش زردشتی و آیین پارسی 151
1ـ اهورامزدا 151
2ـ فروهر 155
3ـ فرّ 158
4ـ فرّ در تاریخ اساطیری ایران 164
بخش نهم: نماد بالدار درباور و هنر هخامنشیان 167
1ـ نماد بالدار در خاور نزدیک باستان 169
2ـ اشکال و اجزاء نماد بالدار هخامنشی 171
3ـ نیم تنهی بالدار بیستون 173
4ـ نقش رستم 176
5ـ نماد بالدار در تخت جمشید 180
6ـ دایرهی بالدار و شیرمردان تاجدار 183
7ـ پرنده بالدار در باور پارسی 184
8ـ نماد بالدار یا فرّ ایرانی 186
9ـ نماد انسان بالدار یا فرّ کیانی 189
10ـ فرّ و آتش شخصی پادشاه 194
11ـ فرّ شاهی و تیکیهلنی 196
12ـ نسبت نماد فرمانروایی و فرّ کیانی 197
13ـ نسبت «شاه ـ عقاب» با وارغنه پرندهی فرّ 200
14ـ قوچ بالدار جایگزین انسان بالدار 204
سخن پایانی 205
فهرست منابع و مآخذ 214
پیوست: شکلها و تصویرها 222
چکیدهی انگلیسی
متن دفاعیه پایان نامه